دلتنگی لحظه فروپاشی مرا که غرور من جان داد ُندید دلتنگی معنی خانه رقیب ُباور ویران شدهُ دستت در دست دیگری را نمیفهمد و طعم پس زدگی را نچشید و دلتنگی زیر ریزش سیل آسای اشک که از عقل و عشق هر چه بود را میشست و میبرد خیس نشد و دلتنگی فقط لحظه هایی که از ما شدن سخن گفتی با خودش تکرار میکند و معنی بی چتر دویدن در روز بارانی را و معنی دستهای گرمت که قفل شد در دستم و به من قدرت پرواز میداد و نگاههای سنگین و طولانی و تبسم های معنی دار را به خاطر سپرده است حالا دلتنگی برنده است و من از پس تمام این لحظه ها دلم برای تو تنگ است
C†?êmê§ |